1. مقدمه
ایمان را میتوان از نابترین و نادرترین مقولاتی دانست که حیات دیرپای انسانی فراچنگ آورده است. تولستوی که « روح بزرگ روسیه » لقب گرفته است با حسرتی سوزناک گفته بود : « نجات نژاد بشر در گرو ایمانی شورمند به معجزه عشق و قدرت بیپایان امید است. »
تکرار مفهوم ایمان در ادبیات دینی ادیان وحیانی، به آن جایگاهی بس رفیع و ممتاز بخشیده و آن را در مرکز هسته سخت تعالیمش قرار میدهد.
بدین جهت، بیشک، شناخت ماهیت ایمان، به عنوان شناخت ماهیت امری که از آن نظرگاه دینی، تحقق آن یا لااقل سعی در راه تحقق آن، جداً مطلوب است، اهمیت و ضرورت فراوانی مییابد.
اما نظر به اینکه مصداق مفهوم ایمان واقعیتی مادی نیست، بلکه به مانند مفاهیمی چون محبت، عشق، آرزو، انتظار و شکر واقعیتی روحی یا نفسانی است، لذا نمیتوان مصداقی از آنرا در پیش چشم همگان آورد تا بدانند گوینده یا نویسنده از این لفظ چه اراده کرده است. و از همین روی، رجوع به کتب فرهنگ لغات نیز کارساز نیست، چرا که کار فرهنگ نوین گزارشگری است، یعنی گزارش از معنایی رایج و متعارفی که نویسنده یا گوینده اراده کرده است و یا شنونده، خواننده فهم نموده است.
پس چه باید کرد؟ از سویی، پیروان ادیان سخت محتاج آن هستند که بدانند غرض شارع از « ایمان »ی که از آنها خواسته است چیست، چرا که هدایت، حقّانیت و رستگاریشان را در گرو فهم صحیح این مقوله و به تبع آن ایمانورزی خویش میدانند.
ظاهراً مناسبترین شیوه آن است که مجموعهی آیاتی را که حاوی این واژه میباشند را به طرزی خاصّ چیده و با سیر و تأمل و مداقه در آنها مراد شارع را صید نمود تا از این رهگذر به انگاره و تصوری روشنتر و جامعتر از این مقولهی مهم دست یافت. و گویی در اینجا هر چه به عدد و شمارهی این نوع آیات افزوده شود، اوصاف این مقوله فزونی میگیرند و به همین سبب انگارهی ذهنی و تصور مفهوم ایمان بیشتر رو به کمال میرود.
با اتّخاذ این رهیافت، در مییابیم که ایمان هر چه هست، لا اقلّ واجد ویژگیهای زیر میباشد:
1. کار " قلب" است: لَمْ تُؤمِنْ قُلُوبهمْ « دلهایشان ایمان نیاورده است.»
2. فعلی است اختیاری، چرا که متعلّق امر قرار میگیرد: آمِنُوا کَما آمن النّاسُ « شما نیز، چنانکه مردم ایمان آوردند، ایمان آورید .»
یا در آیهای دیگر آمده است: یا ایها الذین آمَنوا آمِنوا
3. افزایشپذیر است : فَزادَهم ایماناً « بر ایمانشان افزود. »
4. از میانرفتنی و قابل تبدیل به کفر است: کَیف یهدی اللّهُ قَوما کَفَروا بَعدَ ایمانِهِم«چگونه خدا گروهی را که پس از ایمان آوردن کفر ورزیدند، هدایت کند؟»
5. به موجودات عینی خارجی تعلق میگیرد: من آمن بِاللّهِ والْیو مِ الْآخِرِ و الْملائِکة و الْکِتاب و النَّبِیین « کسی که به خدا و روز دیگر و فرشتگان و کتاب و پیامبران ایمان میآورد.»
6. به گزارهها نیز تعلّق میگیرد: « به خدا ایمان آوردیم و به آنچه بر ما فرو فرستادهاند و آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و قبایل فرو فرستادهاند و آنچه به موسی و عیسی دادهاند و آنچه از جانب پروردگار پیامبران به آنان دادهاند.»
7. چیزی غیر از«علم» است: اَلذین اُوتوا الْعِلْم والأیمان « کسانی که بدانان(هم )علم داده شده بود و ( هم ) ایمان.»
8. با عدم اطمینان قلب قابل جمع است: قالَ اَولَم تُؤمِنْ قالَ بلَی و لکِنْ لِیطْمئن قَلْبی « (خدا به ابراهیم ) گفت: هنوز ایمان نیاوردهای ؟ ( ابراهیم )پاسخ داد : چرا (ایمان آورده ام)ولی برای اینکه دلم آرام بگیرد.»
9. خود متعلّق«کفر»واقع میشود: مَن یکْفر بِا لایمانِ:«کسی که به ایمان کفر بورزد.»
10. با«شک»قابل جمع نیست: لِنَعْلَمَ مَن یؤمِن بِالْاخرة مِمَّن هو منها فی شَک «تاکسی را که به آخرت ایمان دارد از کسی که درباره آن در شک است بازشناسیم.»
11. به«باطل»نیز متعلق میگیرد: الذین آمنوا بِالْباطِل «کسانی که به باطل ایمان آوردهاند. »
12.لزوماً «عمل صالح» به بار نمیآورد: مَن آمَن بِالله وَالْیومِ الْاخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُم أَجْرُهُم عِندَ رَبِّهِم «کسانی که به خداوند و روز دیگر ایمان آوردهاند و کار شایسته کردراند، در نزد پروردگارشان پاداش دارند.»
13.لزوماً "فَلاح"آور نیست: من تاب َو آمن و عمِلَ صَاِلحاً فَعسی اَن یکوُن مِن الْمُفْلِحین «کسی که توبه کند و ایمان آورد و کار شایسته کند.»
َ14.عدم تردید مؤمن نسبت به متعلق ایمان: إنَّما المؤمنونَ الذَین آمنوا بِاللهِ ورَسُولِه ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا (حجرات-15) «امید هست که از اهل فلاح باشد.»
15.همیشه سودمند نیست: فَلَمْ یکُ ینْفَعُهُم إیمانُهُم لما رَأَوْا بَأْسَنا «هنگامی که خشم، را دیدند دیگر ایمانشان سودی نداشت.»
آیا تصور و انگارهایی که از این راه، در ذهن، پدید میآید میتواند کامل باشد و «ایمان» را که متون مقدس از ما خواستهاند به خوبی نشان میدهند؟ به نظر میرسد پاسخ این سؤال منفی است، چرا که به رغم وجود پارهای از موانع و مشکلات، حصول چنین انگارهای چه بسا دیریاب و یا حتی ممتنع باشد. موانعی که اهم آنها بشرح زیر است:
اولاً : واژهی «ایمان» و مشتقات آن812 بار در قرآن کریم به کار رفتهاند و این عدد فاصلهی بسیاری دارد با عدد اوصافی که از این کتاب آسمانی در خصوص ایمان میتواند بدست آید. و از اینجا میتوان نتیجه گرفت که: ایمان مورد نظر قرآن کریم دارای این اوصاف است، اما نمیتوان ادعا کرد که هرچه دارای این اوصاف باشد همان ایمان قرآنی است. به بیان دیگر، این اوصاف نشان میدهند که چه چیزی ایمان نیست، اما بیانگر این نیستند که ایمان دقیقاً چیست.
ثانیاً: اینگونه انگارهسازی پیشفرضی نیز دارد که معلوم نیست پیشفرض درستی باشد و آن این است که «ایمان» در سراسر قرآن کریم مشترک معنوی است، نه مشترک لفظی، یعنی دارای یک معنا است، نه چند معنا.
در صورت نفی این پیشفرض و قائل شدن به پیشفرض دیگر، لازم میآید برای لفظ «ایمان»بیش از یک معنا در نظر بگیریم. در این حالت اگر فرض کنیم این لفظ در قرآن کریم (مثلاً) به دو معنا بکار رفته باشد، بنابراین از چهارده وصفی که قبلاً ذکر شد اگر n تا از آنها را به معنای اول واژهی ایمان نسبت دهیم، لاجرم «n14»تا وصف باقیمانده به معنای دوم تعلق میگیرد در حالی که غفلت از اشتراک لفظی واژهی « ایمان » سبب خواهد شد هر 14وصف به آن واژه نسبت داده شود. و روشن است که اگر پیشفرض قابل دفاع نبوده و از استحکام بالایی برخوردار نباشد، همین امر زمینهساز غبارآلود شدن آن مفهوم خواهد شد. به همین خاطر ضروری است تا به نحوی از انحاء دریابیم که آیا «ایمان» در قرآن اشتراک لفظی است، یا مشترک، تا با خاطری جمع، جمیع اوصاف را به همان واقعیت واحدی نسبت دهیم که لفظ «ایمان» نام اوست، و یا باید دریابیم که «ایمان» بیش از یک معنا دارد که، در این صورت باید به طریقی، بفهمیم که هر یک از آن اوصاف به کدام یک از آن دو یا چند واقعیتی تعلق دارد که در نام «ایمان»شریکند. و این کاری است بس سترگ و عظیم.
بسیاری از شارحان و مفسران متون مقدس در همین زمینه با یکدیگر اختلاف نظر یافتهاند.
ثالثاً: با مداقه در آیات حاوی واژهی «ایمان» در مییابیم که پارهای از آنها در بادی امر تعارض دارند (تعارض ظاهری). متکلمان و مفسران هر یک به شیوهای تلاش کردند که این تعارض ظاهری را زدوده و آن را به وفاق و سازگاری بین آن آیات تبدیل کنند. و همین امر به نوعی موجب پیدایش تصورات متفاوتی از واژهی « ایمان » شده است. این عوامل سهگانه و عوامل ناگفتهی دیگر، مانع از تکون انگاره واحدی از ایمان میشوند، بطوریکه حلّ مسئله و رفع مشکل را با محدودیتهایی مواجه میکنند و از همین جاست که رشتهی بحث و فحص و مناقشه و منازعه و رد و انکار همچنان ادامه دارد.
2.تحلیل ماهیت ایمان
در تفسیر ماهیت « ایمان » دست کم سه تلقی متفاوت وجود داشته است:
1ـ2 . تلقی فیلسوفانه از ایمان:
مطابق این تلقی، گوهر ایمان از جنس معرفت است. به بیان دقیقتر، ایمان «نوعی اعتقاد ناظر به گزارهها » است، یعنی اولاً نوعی « اعتقاد » است و ثانیاً، متعلّق آن، گزارهها هستند. بنابراین، میتوان تلقی فیلسوفانه از ایمان را رویکرد گزارهای به ایمان نیز نامید.
مضافاً اینکه، مطابق این تلقی، « ایمان به خداوند » یعنی اعتقاد به این گزاره که « خداوند وجود دارد » .البتّه ایمان یا اعتقاد به خداوند در تصدیق این گزاره منحصر نیست. فرد مؤمن، معتقد به خداوند، از جمله به اصول اعتقادات دینی و مجموعهی گزارههایی که از جانب خداوند وحی شدهاند، هم اعتقاد میورزد. امّا ایمان چه نوع اعتقادی است؟ به زعم هواداران این رهیافت، ایمان، اعتقاد یقینی است؛ که از نظر شخص مؤمن احتمال صدق آن یک (صد درد صد) است. آنها اعتقاد دینیشان را اثباتپذیر دانسته و ادعا میکنند به مدد ادلّه و قرائن، میتوان آن اعتقادات را قاطعانه اثبات کرد به نحویی که جمیع عاقلان در جمیع زمانها صدق آن اعتقادات را تصدیق کنند.
همچنین شایان ذکر است، بر وفق نظر این نحله، رابطه خداوند و انسان، بسان رابطهی خداوند با سنگ است. آدمی به مانند سنگ از آن حیث که ممکنالوجود است به خداوند که واجبالوجود است، محتاج است. و یا نسبت آنان با خداوند همانا نسبت معلول است با علت العلل. در این چهار چوب رابطهی انسان با خداوند بر اساس فرمول « من ـ تو »ی شکل نمیگیرد بلکه فرمول حاکی از آن ارتباط ، « من ـ او »ی است.
2ـ2. تلقی عارفانه از ایمان:
مطابق این تلقی، گوهر ایمان ورای عقل و معرفت است. به بیان دقیقتر، ایمان نوعی «اعتماد ناظر به شخص» است. یعنی اولاً نوعی «اعتماد» است و بنابراین در «ساحت اراده » تحقق میپذیرد نه در ساحت معرفت. و ثانیاً، متعلق آن یک شخص است نه یک گزاره بنابراین مطابق این تلقی، ایمان فعل اراده است؛ وضعیت وجودی خاصی است که تمامیت وجود آدمی را در بر میگیرد و استحاله میبخشد و لذا در ساحتی گستردهتر از عقل و معرفت دست میدهد. از این رو میتوان تلقی عارفانه از ایمان را رویکرد وجودی یا غیر گزارهای به ایمان نیز نامید.
بر وفق این رویکرد، ایمان شخص به خداوند، بدان معناست که وی به خداوند اعتمادی خاص میورزد و خویشتن را نسبت به وی متعهد میکند یا به بیان دینی بر وی توکل مینماید.
اما در چه صورتی «اعتماد» یا «اتکال» مبنایی برای حصول ایمان فراهم خواهد کرد؟ اگر اعتماد با ویژگیهای زیر همراه شود، ایمان پدیدار میشود:
اولاً: رابطه ایمانی آدمی با خداوند بر اساس فرمول «من ـ تو» ی شکل بگیرد. یعنی در این رابطه، «تو»، خداوند است.
ثانیاً: حاجت من باید خود خداوند باشد. مطلوب و مقصود نهایی من، خود خداوند است، نه چیزی غیر از او.
در مراتب پایینتر ایمان، چه بسا خداوند برای برآوردن حاجاتی دیگر خوانده شود. و در واقع دعا به منزله ابزار زندگی باشد نه ابراز بندگی. اما در ایمان اصیل، مطلوب و حاجت اصلی جز خداوند نیست و اعتماد و اتّکال من به خداوند ابزاری نیست، فینفسه و برای خود اوست.
ثالثاً: ایمان، اعتمادی شورمندانه است یعنی به لحاظ عاطفی گرم و آتشوش است.
رابعاً: ایمان، اعتمادی تمامعیار است، یعنی مؤمن با تمام وجود خداوند را میطلبد. تجربهی او از سنخ درگیریهای وجودی است.
خامساً: ایمان، اعتمادی توأم با خطرپذیری است. ایمان اصیل، ایمان به غیب است اگر خداوند و عالم قدس کاملاً عیان و آشکار بودند، همگان لاجرم به آنها ایمان می آوردند. اما خداوند به نحوی ابهامآمیز در عالم جلوهگر میشود، و همین دلربایی در پرده است که به ایمان خصلتی مخاطرهآمیز میدهد. مؤمن نسبت به خداوند و ساحات قدسی عالم چندان پر اشتیاق و شورمند است که بر مبنای کمترین احتمال توفیق، تن به عظیمترین خطرها میسپارد.
رفتم و دیوانه شدم ، سلسله بندنده شدم
گفت که دیوانه نـهای لایق این خانهنهای
جمع نیم شمع نـیم دود پراکــنده شدم
گفت که تو شمع شدی قبله اینجمع شدی
شـیخ نیم پیش نیم امـر تـو را بنده شدم
شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم
گفت که شیخی و سری، پیشرو و راهبری
گول شدم هول شدم و زهمه برکنده شدم
شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم
گفتکه تو زیرککی، مست خیال و شکی
در هوس بال و پرش، بیپرو پرکنده شدم
شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم
گفت که با بال و پری، من پرو بالت ندهم
بِنـمانـد هیچش الاّ هـوس قمار دیــگر
3ـ2. تلقی جامع یا فلسفی ـ عرفانی از ایمان:
مطابق این تلقی، «ایمان» وضعیت وجودی پیچیده و ذوابعادی است و نمیتوان ابعاد گوناگون آن را به یک بعد تقلیل داد. البته چه بسا در این وضعیت وجودی، پارهای ابعاد نقش محوری داشته باشند و پارهای دیگر نقش حاشیهای. اما حتی در این حالت نیز ابعاد محوری و حاشیهای لازم و ملزوم و انفکاک ناپذیرند.
مطابق این تلقی ایمان دست کم سه بعد اساسی دارد :
بعد اول : بعد عقلی یا معرفتی است. حتی اگر گوهر ایمان را، مطابق تلقی عارفانه، نوعی اعتماد و عشق بدانیم، این اعتماد نمیتواند مستقل از اعتقاد باشد. زیرا اعتماد به شخص X در صورتی ممکن است که شخص حداقل معتقد باشد«X وجود دارد». بنابراین اعتماد به خداوند، حداقل مبتنی بر این اعتقاد است که «خداوند وجود دارد». اما این اعتقاد مدلولات نظری پردامنهای دارد و با مجموعهی گستردهای از اعتقادات همبسته است. و به این ترتیب، شخص در واقع نظامی از اعتقادات دینی را تصدیق خواهد کرد. این اعتقادات در ساحت عقل شکل میگیرند و تعیین اعتبار یا عدم اعتبار آنها و سازگاری بخشیدن به آنها کاری عقلانی است. بنابراین لازمهی ایمان (مطابق تلقی عارفانه) لاجرم اعتقاد به صدق پارهای گزارههاست که اصول اعتقادی یا نظام اعتقادات یک دین خاص را پدید میآورند.
بعد دوم: ارادی است. ایمان، صرفاً اعتقاد به پارهای گزارهها نیست. ایمان به شخص مؤمن شخصیت تازهای میبخشد و این شخصیت نوین نحوهی زندگی خاصی را بر وی الزام میکند. تعهد مؤمن به خداوند در اطاعت وی از فرامین الهی جلوهگر میشود و وی را بالطبع به انجام اعمال دینی خاصی بر میانگیزد.
بعد سوم: عاطفی است، ایمان هر چه باشد، با شور عاطفی عظیمی همراه است. مؤمن نسبت به خداوند شوری عظیم میورزد و مواجههی وی با خداوند توأم با عشق و هیبت است.
اما مقصود از «شور عظیم» چیست؟ در یک تحلیل ساده میتوان گفت شخصS نسبت به امر X شوری عظیم میورزد، بدان معنا که علاقه و تعلقخاطر S بهX چندان قوی است که وی آماده برای نیل بهX ، مبنای کمترین احتمال توفیق، بیشترین فداکاری ممکن را انجام دهد.
تبصره: به نظر میرسد که در تلقی عارفانه از ایمان، بعد عقلی یا معرفتی ایمان نادیده گرفته میشود یا جدی انگاشته نمیشود. و نیز به نظر میرسد که در تلقی فیلسوفانه از ایمان، بعد ارادی و عاطفی ایمان مورد توجه جدی نیست.
3.ایمان و نسبت آن با مقولات دیگر
1-3. آیا ایمان از سنخ باور است؟
اگر ایمان از سنخ باور است، چه قسم باوری است؟ باور همیشه به گزاره تعلق میگیرد: من باور دارم که «الف،ب است». حال، بسته به اینکه گزاره مورد باور مطابق با واقع باشد یا نه؟ باور صادق باشد یا باور کاذب (= جهل مرکب)؟ و باز بسته به اینکه کسی که به گزاره صادقی باور دارد، خودش، برای صدق آن گزاره دلیل (کافی) داشته باشد یا نه، باور صادق میتواند با باور صادق بیدلیل (= ناموجه) باشد، یا باور صادق مدلل(= موجه). این شق اخیر است که از آن تعبیر به معرفت میکنند.
حال این سؤال قابل طرح است که: آیا ایمان هر گونه باوری است یا فقط باور ناموجه است یا فقط باور موجه یا فقط باور صادق موجه.
اگر ایمان همان باور ناموجه است ، در این صورت میتوان پرسید که چگونه آدمی ایمان میآورد؟ یعنی، چه میشود که کسی که برای صدق گزارهای دلیل کافی در اختیار ندارد آن گزاره را باور میکند؟ آیا این امر ریشه در « امنیت خاطر ناشی از باور » یا « آرزو اندیشی » و یا « اعتماد به قائل گزاره » و یا چیز دیگری دارد؟
و در این صورت، چطور شده است که چنین ایمانی، استوار و پا برجا میماند و زوال نمیپذیرد؟
امّا اگر ایمان را از سنخ باور صادقِ موجه(= معرفت) بدانیم، دراین حالت پرسش قابل طرح آن است که: آیا مطابق این تلقی از ایمان، ایمان را که به نظر میرسد فعلی ارادی و اختیاری از سوی فرد مؤمن میباشد، به یک رفتار منفعلانه که عارض بر یک شخص مؤمن شده است، تقلیل ندادهایم.
فیالمثل، چون به گزارهی « 40 = 20 × 2 » معرفت پیدا کنیم، ( و یا به اثبات این قضیه وقوف پیدا کنیم که مجموع زوایای داخلی مثلّث 180 درجه است )، از سر ناچاری و انفعال باید آن گزارهها را تصدیق نموده و پذیرا باشیم. و خندهدار است در چنین حالتی ادعا کنیم، حال که به این اثبات وقوف پیدا کردهایم، تصمیم میگیریم و اراده میکنیم که به آن معرفت پیدا کنیم یا نه.
2ـ 3. ربط و نسبت ایمان با یقین چیست؟
آیا ایمان نوعی یقین است؟ آیا ایمان و یقین دو حالت روانشناختی متمایز از هم و در عین حال، قابل جمعاند، یا دو حالت روانشناختی غیر قابل جمع؟
آیا میتوان گفت که سیر ایمانی، سرانجام، به یقین ختم میشود و چون یقین حاصل آید ایمان از میان برمیخیزد؟ اصولاً چه معنی یا معانیای از یقین مورد نظر است؟
امّا یقین شخص S به امر P ، دست کم سه حیثت متفاوت دارد:
حیثیت اوّل: « پدیدارشناسانه» است یعنی S امر P را به غایت «آشکار » و «واضح» مییابد. این آشکاری و وضوح وجه پدیدارشناسانهی یقین است (یقین پدیدارشناختی).
حیثیت دوم: «روانشناختی » است، یعنی S در مواجههی با P، خود را بالطبع ناگزیر به تصدیق و پذیرش قطعی P مییابد و بلکه انکار و عدم تصدیق آن را ممتنع میبیند. این حیثیت ناظر به وضعیت ذهنی – روانی شخص S در قبال P است. (یقین روانشناختی).
نکتة قابل ذکر آن که: یقین روانشناختی به َP ضامن صدق امر P نیست. چرا که در غیر این صورت ممکن است S و َS هر دو به ترتیب نسبت به امر P و ~ P(= نقیصP ) یقین روانشناختی داشته باشند. و این بدان معنا است که هم P و هم P ~ هر دو صادق باشند امّا پر روشن است که اجتماع نقیضین محال است و لذا یقین روانشناختی نسبت به چیزی، نمیتواند ضامن صدق آن چیز باشد، و هو المطلوب.
حیثیت سوم: « معرفتی » است، یعنی S به نفع تصدیقگزاره P دلایل قطعی داشته و همچنین علیه P ~ (= نقیص ) یعنی برای ابطال و تکذیب آن دلایل قطعی داشته باشد( یقین معرفتشناختی).
ایمان منافاتی با یقین ندارد و با آن قابل جمع است، امّا ایمان همه جا قابل تحویل به یقین و مساوی و مرادف با آن نیست. (البته این مطلب در خصوص یقین معرفتشناختی با تردید همراه است). مثلاً میتوان گفت: آیا ما به کروی بودن زمین ایمان داریم؟ و یا میتوان گفت، آیا ما ایمان داریم که از ترکیب کلر و سدیم نمک تولید میشود؟
حقیقت این است که اگر ما ایمان را از جنس یقین فلسفی(یقین معرفتشناختی )بدانیم، در آن صورت در مقابل آن منفعل محض خواهیم بود . و این انفعال، با ایمانآوردن منافات دارد. ایمان یک فعل است نه یک انفعال. خنده، گریه و غم، حالاتی انفعالی هستند که ما منفعلانه دچارش میشویم، ولی ایمان جزو این دسته از امور نیست، بلکه ایمان اصیل ریشه در اختیار، اراده و تصمیم فرد مؤمن دارد.
هر چند که کثیری از ایمانهای سطحی از سنخ امر انفعالی هستند، و آنها را بیهیچ زحمتی و با انفعال محض بدست آوردهایم. افزون بر دلیل فوقالذکر، دلایل دیگری نیز در راستای تحکیم و تقویت این ادعا میتوان ذکر نمود که اهم آنها به شرح زیر است:
دلیل اول: یقین معرفتشناختی، مقول به تشکیک نیست ( امری ذومراتب نیست )، به بیان دیگر این نوع از یقین مشمول زیادت و نقصان نمیشود، در حالی که مطابق نصّ صریح آیات قرآن کریم، ایمان امری ذومراتب است و مشمول زیادت و نقصان و ضعف و زوال قرار میگیرد. « مؤمنان کسانی هستند که وقتی نام خدا میرود دل آنها میلرزد و وقتی که آیات خداوند را بر آنان میخوانند ایمانشان فزونی میگیرد ».( انفال:2 )
دلیل دوم: در قرآن آمده است که عدهای در عین داشتن یقین، دست به انکار قرآن میبرند و ایمان نمیآورند. وجحدُوا بِها واستَیقَنتَها اَنْفُسهم ظُلْماًوعلُواً (نمل ـ 14) « با آنکه در دل به آن یقین آورده بودند، از روی ستم و برتریجویی انکارش کردند ».
بنابراین انکار جاحدانه و ملحدانه و کافرانه در عین یقین عالمانه ممکن است و دست کم ظاهر آیات بر چنین امری گواهی میدهد. لذا به راحتی نمیتوان قائل به ترادف و تساوی آن با یقین علمی یا یقین فلسفی بود.
دلیل سوم: اگر همانند بعضی از متکلّمان، ایمان را از جنس یقین بدانیم در آن صورت نقش ما در این یقین یک نقش انفعالی خواهد بود و از ناحیهی ما عزمی، اقدامی و همتی نمیطلبد. در چنین حالتی ایمان آوردن اهمیت خود را از دست میدهد، حتّی اگر همهی کفّار، معاندان و منافقان در معرض این یقینآفرین قرار بگیرند، خواه ناخواه بیاراده و اختیار به یقین خواهند رسید.
دلیل چهارم: یکی ازمشکلاتی که برای پارهای از فیلسوفان و متکلّمان مطرح است، آن است که مطابق قول قرآن، همهی مردم چه آنهایی که در دنیا کافر بودهاند و چه آنهایی که مؤمن بودهاند، پس از مرگ و در روز داوری به وجود خداوند یقین پیدا میکنند و چون یقین را عین ایمان میدانستهاند، لذا همهی آدمیان اعم از مؤمن و کافر باید بهشتی شوند. و این خلاف مشهور است. آیهی قرآن این است:
یومئذٍ یوفّیهِم الله دینَهم الْحق و یعلمون ان الله هو الحق الْمبین( نور ـ25 ) « در چنان روزی خداوند جزای واقعیشان را خواهد داد و آنان خواهند دانست که خداوند حق آشکار است. »
افزون بر این، ما نیک میدانیم که شیطان یقین تام داشته است به اینکه خداوند وجود دارد، و خالق او است و حتّی وی آشنا به اوصاف الهی بوده و به عزت خداوندی قسم یاد کرده است. اما علیرغم چنین یقینی، او بیبهره از هدایت الهی است و در زمره گمراهان و منکران میباشد.
ادامه دارد....
نظرات
مقالهی بسیار جالب و پرمغزی است؛ امید آنکه در آینده نیز شاهد طرح چنین مقولاتی از آقای احمدی و سایرین باشیم و منتقدان نیز بجدهمهی نوشتهها را نقد کنند..<br /> جماعت پویا یعنی داشتن افراد با دیدگاهها و آرای گونهگون.<br /> گرچه احمدی سالهاست این صف را بدرود گفته است ؛و از دور دستی بر آتش دارد! لیکن امید آنکه با طرح نوشتههای اینچنینی ما را از گذار از مراحل طبیعی حرکت و بالیدن اندیشه یاری رساند.<br /> برادر شما از کردستان
فعلا قبل از اینکه نوشته تان را کامل بخوانم حدس می زنم تحلیلتان بسیار شبیه "رساله دین شناخت" است<br /> ماکوان<br /> makvan.blogsky.com<br />
با سلام <br /> از دوست عزیز ماکوان به خاطر ابراز نظرشان ممنونم اما از آن عزیز خواستارم، ابتدا مطلب را بخواند بعد اظهار نظر نماید.<br /> امید است ماکون هم در این بحثها فعالانه مشارکت نموده و بنویسید ..<br /> درخت تو گر بار دانش بگیرد ..... به زیر آوری چرخ نیلوفری را
بهترین نوع ایمان به اعتقاد من ایمان شهودی و عاشقانه است. ایمان فلسفی فقط به درد فلاسفه میخورد، به قول معروف فیلسوف و متکلم که برای اثبات وجود خدا 1000دلیل ذکر میکند؛ چه بسا هزار شک در دل دارد،به قول مولانا پای استدلالیون چوبین بود.<br /> حتی اگر با عقل فلسفی باریتالی را اثبات کنی به این نمیتوانی برسی که خدای واجبالوجود همان خدای محبوب پرستیدنی است ...<br /> خنک آن قماربازی که بباخت/ بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
سلام. درباره این نوشته نکاتی به نظرم رسید که مایلم با شما در میان بگذارم.<br /> آیه "اَلذین اُوتوا الْعِلْم والأیمان " به تنهایی نشان نمی دهد که ایمان غیر از علم است در نظر بگیرید این آیات را " من کان عدوا لله و ملئکته و رسله و جبریل و میکال..." چنانکه از این آیه برداشت نمی شود که جبریل جزو ملائکه نیست.(البته موافقم که ایمان غیر از علم است)<br /> در این مورد اگر به کل آیه توجه کنید معلوم می شود که آیه درباره صادقون است، احتمالا می توان نشان داد که صادق، مومن است بعلاوه X، که در اینصورت از مراتب بالای ایمان است، نه فقط مومن خالی.<br /> به نظر می رسد که ایمان در قرآن به یک معنا بکار نرفته است مثلا در این گفته فرزندان یعقوب " ما انت بمومن لنا" احتمالا به معنای اعتماد داشتن به کار رفته است.<br /> به نظر می رسد که این آیه " وجحدُوا بِها واستَیقَنتَها اَنْفُسهم ظُلْماًوعلُواً (نمل ـ 14)" در سیاق داستان موسی و معجزات آن حضرت است نه درباره قرآن.<br />